این روزها مشغول خواندن کتابهایی بودم که نخوانده گذاشته بودم روی کتابخانه. کتابخانهای که مای? عذاب است وقتی فکر اثاث کشی میکنم و کارتون های کتابِ سنگینی که باید جابهجا شود، مثل الان سردرد میگیرم.
گاهی فکر میکنم میارزد؟ کارگرها زیر بار کتاب نمیروند؛ میگویند سنیگین است. باید با آسانسور جابهجایش کنم. با سوادها هم اهل کتاب نیستند میگویند وقتش نیست و آنوقت ده ساعت از روز را پشت اینترنت مینشینند به چت کردن. اینجوری است دیگر. یکی میگوید سران? مصرف قند و شکر ما دو برابر مصرف جهانی است فاجعه است؛ نیست؟ اما کسی نمیگوید سرانه کتاب خوانی ما دارد به صفر میرسد. این فاجعه نیست؟