ضا دادویی را گم کرده بودم. هم خدمتیام بود. دو سال میشد که بیخبر بودم ازش. تلفن همراهم را زورگیرها زدند، شمارهاش پرید. تو خبرها دیدم، خواندم که ترجمه میکند. چند کتاب از «هارولد پینتر» را ترجمه کرده. نخواندهام. زنگ زدم ناشرش گفت: «چه کارش داری؟»...