مطلب تامل بر انگیزی در وبلاگ از دماوند تا علم کوه با نام از جای گرم و نرم تا جای سرد و سخت خوندم که تامل برانگیز بود و پاسخ به اون سئوالات درد آور (پیوند به مطلب)
در مقاله به تفاوت موجود در پاسخها و عملکرد در مواجهه با سئوال برگشت همراه یک نفر از نیمه راه قله پرداخته بود و با طرح سئوالاتی کلیدی، پاشنه آشیل کوهنوردی رو هدف قرار داده
مطمئنا چنین سئوالاتی قبلا هم مطرح شده و مورد نقد و بررسی قرار گرفته ولی باز شاهدیم معضل موجوده و حل نشده. از اونجا حدس می زنم کسی شهامت پاسخ دادن به سئوال رو نخواهد داشت و همه پاسخهایی محکمه پسند می دهند ولی در عمل باز شاهد چنین اتفاقات ناگواری خواهیم بود، اقدام به نشر این مطلب نمودم. هرچی باشه من تازه کارم و هر ایرادی داشته باشم به واسطه تازه کار بودنمه و این مزیتیه برای من که شفاف و فارغ از دل نگرانی نظرمو بگم. جوابی که همگان می دونن و برای همدیگر بکار می برند ولی ...
سئوال کلی اینه چرا در عمل زیاد مشاهده می کنیم که تیمها نفر یا نفرات خسته رو به تنهایی روانه کمپ می کنن در حالیکه پاسخ همه موقع مصاحبه ها چیز دیگه ایه.
به نظر من دلیلش دل نکندن از کوهه. همه ما می دونیم ولی کسی جرات اعتراف بهش رو نداره چون حاضر نیستیم قبول کنیم ایراد داریم! شاید اگه منم همراه نانگاییها بودم همین رفتارو داشتم. شاید که می تونم بگم حتما. نه من که تقریبا همه ما. فکر می کنم از این لحاظ هم ما جهان سومی هستیم و هنوز تا اینکه رفتارمون مثل غربیها منطقی بشه خیلی مونده (درست مثل رانندگیمون). فکر می کنم نیاز داریم روی خودمون کار کنیم. واقعا نیاز داریم که بتونیم به خودمون بگیم "نه"
یادمه وقتی همراه آقای فرامرز نصیری برای برگشت همراه یک خسته از نیمه راه آهار به توچال، ازم خواست ته دلم ناراحت شدم (پیوند به خاطره مورد اشاره). از خودم انتظار نداشتم ناراحت بشم؛ ولی شدم. ایرادیه که دارم و هنوز خیلی مونده که برطرف بشه. مسلما اگر هیمالیا بود (اون هم با هزینه شخصی)، این ایراد خیلی نمود بیشتری پیدا می کرد و شاید این همون اتفاق تلخی باشه که برای تیم نانگا افتاد. چون این یک اشکال عمومیه نمی شه کسی رو سرزنش کرد. (البته معنیش این نیست که نباید هم عنوان بشه). باید فرهنگ سازی بشه نه اینکه آموزش داده بشه. آخه ما عادت کردیم درسهایی رو از بر کنیم و در جوابها ارائه کنیم در حالیکه قلبا بهشون اعتقاد نداریم. (مثالش همین رانندگی). ما در مصاحبه ها از فداکاری و ایثار مثنویها می گیم ولی عمل من زیاد شاهد ایثار نیستم و خودمم واقعیتش زیاد فداکاری نکردم.
من فکر می کنم ما باید یک نیروی قویتر از سحر کوه برای خودمون ایجاد کنیم. اینکه ماهیت این نیرو چی باشه می شه روش بحث کرد. اما وجود یک یا چند نیروی بازدارنده خارجی لازمه تا ما رو تا اون زمان که خودمون با رغبت به برگشت همراه همنورد خسته رضایت بدیم، به این کار وا داره. نیروهایی که به ذهن نه چندان کامل و بی تجربه من می رسه از این قراره:
- ترویج شعار "صعود به قله یا همه یا هیچکس" که نیازمند دقت زیاد در چیدن تیمی همدسته - ترس از عواقب اقدامات قانونی - گرامیداشت مکرر یاد و خاطره چنین جانباختگانی
ضمنا من فکر نمی کنم صرف دلایل اقتصادی برای بازگشت قابل توجیه باشه و شاهد این مدعی کتاب دنیای عمودی من هست که سختیهای کوکوچکا رو در تهیه تدارکات در یک کشور کمونیستی به تصویر می کشه.